ماه ومرد ماه به طاق آسمان چسبیده بود وسعی داشت انوار مهتابی اش را بر دشت فرو ریزد.نونور ماه آرم از آسمان فرو می ریخت وبر چمن ها می نشست .سکوتی بی معنا دشت را پر کرده بود. همچنان سکوت و آرامش بر قرار بود که صدای پای مردی که ازدست گذر می کرد سکوت دشت را شکست . ماه نیم نگاهی به مرد غریبه انداخت ،اولین بار بود که اورا می دید، پس خیلی یواش پشت ابر قایم شد و نزدیکتر آمد تا مرد غریبه را برانداز کند. مرد سر به زیر انداخته بودو سیگاری از جیب در اوردو مشغول سیگار
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت